در حال بارگذاری ...
یکشنبه 14 بهمن 1403
nus.ac.ir

معرفی کتاب دیدم که جانم می رود

بخشی از کتاب:

چه کار باید می‌کردم، اصلا چه کار می‌توانستم بکنم؟ مصطفی داشت می‌رفت: تنهای تنها. اما من نمی‌خواستم بروم اصلا من اهل رفتن نبودم. نه می‌خواستم خودم بروم نه مصطفی. تازه او را کشف کرده بودم برنامه‌ها داشتم برای فردا‌های دوستی مان حالا او داشت می‌رفت. او داشت می‌شد رفیق نیمه راه، من که ماندم. من که اصلا اهل رفتن نبودم ماندن مصطفی، برای من خیلی مهم و با ارزش‌تر بود تا رفتنش. حالا باید او را چه طوری از رفتن منصرف می‌کردم. بدون شک خودش بود. مگر نه اینکه من نخواستم بروم و نرفتم پس اگر او هم از ته دل به خدا التماس می‌کرد که نرود حتما می‌توانست دل خدا را به دست بیاورد. پس باید کاری می‌کردم که نگاه و خواست مصطفی عوض شود باید با خواست و تمایل او نظر خدا را هم برمی‌گرداندم.

حوزه ریاست و روابط عمومی آموزشکده فنی و حرفه ای شهرستان قوچان