معرفی کتاب از دارلک تا تکریت: تاریخ شفاهی سردار حاج مهدی توتونچیان
در بخشی از کتاب از دارلک تا تکریت میخوانیم:
واقعا شرایط خیلی سختی بود. الان که فکر میکنم، میبینم چون جوان و پر از شور و هیجان و عشق به وطن بودیم، سختیها رو احساس نمیکردیم. محل استقرارمان، کوه بسیار مرتفعی بود که اصلاً ماشین رو نبود و وسایل و امکانات با استفاده از قاطر و اسب به ما میرسید. در واقع برای فرستادن وسایل به پایین کوه مشکلی نداشتیم، فقط رساندن وسایل از پایین تا بالای کوه بسیار سخت و طاقت فرسا بود.
از دیگر مشکلات منطقه، هوای بسیار سرد و بارش سنگین برف در آن جا بود. مثلاً صبحها که از خواب بیدار میشدیم، بخاطر سرمای شدید هوا، قندیلهای یخ از سقف چادر آویزان بود؛ به طوری که نوکشان به کف چادر میرسید.
در هر چادر که پانزده نفر از نیروها در آن اقامت داشتند، تنها یک علاءالدین به عنوان وسیلۀ گرمایشی وجود داشت و در کل، 10 تا 20 چادر در اختیار داشتیم. هر کسی موظف بود در نوبت خود، نگهبانی دهد. در اصل، شبها نگهبانی میدادیم و نمیخوابیدیم؛ ولی در عوض روزها استراحت میکردیم. تعداد کمی از نیروها، روزها بیدار میماندند و از منطقه در مقابل حملۀ گروهکهای فاسق، مراقبت و نگهبانی میکردند.
اون زمون فقط یک کاپشن داشتیم و لباسها را از خونه خودمون برده بودیم. نمیدونم چرا اون برف و سرما و سختی کار را احساس نمیکردیم!!! مایی که تازه از خانواده و مادرمان جدا شده بودیم و تا آن روز با هیچ مشکلی برخورد نکرده بودیم! قبلاً هم که نظامی نبودیم و سختی نکشیده بودیم. چطور تحمل میکردیم؟ چه عشقی بود نمیدونم؟!عجب انس و الفتی بین بچهها وجود داشت؛ حتی با وجود اینکه همدیگر را نمیشناختیم، حضور در آن جا سبب آشنائیمان شده و برادر همدیگر شده بودیم.